"کرونا"
اسمش زیادی به گوش هممون اشناست.
یه موجود کوچیک و میکروسکوپی که زندگی میلیونها ادم رو تحت تاثیر خودش قرار داده.
خیلی از کارو بارها رو تعطیل کرده،خیلی ادمهارو خونه نشین و تو یه چند دیواری حبس کرده.
دانشجوها هم یکی از قشرهایی هستن ک از اسیب کرونا درامان نموندن.
اوایل اسفند ماه بود و من تازه یه هفته بود ک از تعطیلات بین ترمی برگشته بودم.
این شایعه،که کرونا،ب شهری ک ما توش دانشجو بودیم هم رسیده و حتی چن نفرو کشته تو کل خوابگاه پخش شده بود و همه با ترس و لرز از وم تعطیلی دانشگاه حرف میزدن و بعضیا حتی میگفتن ک اگه دانشگاه رو تعطیل نکنن خودشون قید درس و کلاس رو میزنن و برمیگردن شهرشون.
سرپرستها سعی داشتن بچه ها رو اروم کنن و مدام میگفتن ک همه اینا شایعست و لازم نیس نگران چیزی باشن و کلاسهامون طبق روال سابق ادامه پیدا میکنه.
تقریبا چهار ساعت بعد،ساعت دو بعد ازظهر، همونطور که رو تختم نشسته بودم و اخبار مربوط ب دانشگاه و نظرات دانشجوها رو دنبال میکردم،صدای سرپرست توی بلندگو پخش شد ک میگفت فقط چهارساعت زمان دارین تا وسایلتونو جمع کنین و با هرچیزی ک میتونین برگردین شهرهاتون و خوابگاه رو تا ساعت شیش عصر تخلیه کنین.
با همین حرف سرپرست،خوابگاه پرشد از همهمه و واهمه که تو این زمان کم چطوری بلیط پیدا کنیم.
وقتی برای رزرو بلیط اقدام کردیم تازه فهمیدیم که دانشگاه های کل کشور تعطیل شدن و همه دارن برمیگردن شهرشون و تمام اتوبوسها و قطارها و حتی هواپیماها ظرفیتشون تکمیل شده.ظاهرا ما اخرین دانشگاهی بودیم که تعطیل شده بود.
به هربدبختی ک بود تونستم یه صندلی تو اتوبوس رزرو کنم و برگشتم شهرمون. بگذریم از این که چقدر تو مسیر اذیت شدم و تمام صندلی ها پر بود و سه نفره روی صندلی دونفره نشستیم.از راننده عصبیِ بداخلاقِ بی ملاحظهی بی مسئولیت و البته کم شعور اتوبوس هم بگذریم.از اینم بگذریم ک از شدت عصبانیت از راننده،شب بین راه پیاده شدم و خواستم با پلیس راه تماس بگیرم که بیان ب این مردک یه درس حسابی بدن اما ب اصرار سربازی ک همسفرم بود و میترسید از اینکه بخاطر دیر رسیدن ب پایگاه مجبور شه چن روز اضافه تر شیفت باشه، کوتاه اومدم و سوار اتوبوس شدم(البته ب این شرط ک راننده کم شعور تحت هیچ شرایطی نباید منو مخاطب قرار بده)
با همه سختی های راه و ناراحتی ها،بلاخره فرداعصر همون روز رسیدم خونه.
درباره این سایت